هزار درنا


کیکوجی1 دیرتر از آن‌چه باید، رسیده بود. با این حال، حتا وقتی به کاماکورا2 و معبد اِنگاکوجی3 رسید، هنوز نتوانسته بود تصمیم بگیرد که به مراسم مقدس نوشیدن چای برود یا نه.

هر وقت کوریموتو چیکاکو4 در کلبه‌ای در اندرونی معبد انگاکوجی مراسم مقدس نوشیدن چای را برگزار می‌کرد، دعوت‌نامه‌ای هم به دست او می‌رسید. هر چند از وقتی پدرش مرده بود یک بار هم در این مراسم شرکت نکرده بود؛ چرا که احساس می‌کرد ارسال این دعوت‌نامه‌ها بیش‌تر از سر قدردانی از پدرش و به نوعی یادبود و تجلیل از خاطره‌ی اوست.

اما این بار دعوت‌نامه چیزی بیش‌تر از همیشه داشت؛ کوریموتو چیکاکو در یادداشتی نوشته بود که قصد دارد کیکوجی را با خانم جوانی که آداب مراسم چای را از او می‌آموخت آشنا کند.

کیکوجی وقتی یادداشت را خواند، ناخودآگاه یاد ماه‌گرفتگی چیکاکو افتاد. زمانی که هشت یا نه سال داشت و برای اولین بار همراه پدرش به دیدن چیکاکو رفته بود. او را در آشپزخانه دیده بودند. کیمونویش باز بود و با قیچی کوچکی مشغول چیدن موهای روی



1  Kikuji
2  Kamakura
3  Engakuji
4  Kurimoto Chikako


هزار درنا
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: رضا دادویی
ناشر:

سبزان

نوبت چاپ: دوم، ۱۳۹۴


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها