یک
۱
سال ۱۹۰۲، در نیوروشل نیویورک، پدر روی تاج سربالایی خیابان برادویو یک خانه ساخت. خانهء سه مرتبهای بود از قلوهسنگ قهوهای، با چند اتاق خواب و پنجرههای شاهنشین و یک ایوان توریدار. پنجرهها سایبان راه راه داشت. خانواده در یک روز آفتابی اول تابستان بهاین خانهء بزرگ وارد شد و تا چند سال بعد از آن بهنظر میآمد که ایام عمر همه به خوبی و خوشی خواهد گذشت. بیشتر درآمد پدر از ساختن پرچم و پارچهء شعارنویسی و سایر وسائل میهنپرستی، از جمله ترقه و فشفشهء آتشبازی، تأمین میشد. در اوایل دههء ۱۹۰۰ میهنپرستی جزو احساسات پردرآمد محسوب میشد. تئودور روزولت رئیس جمهوری بود. انبوه مردم بهرسم روز برای رژه و کنسرتهای عمومی و ماهی سرخ کرده و پیکنیک ی و گردش دسته جمعی به بیرون شهر میرفتند، یا آن که برای تماشای نمایشنامههای کمدی و اپرا و رقص به تالارها میریختند. انگار هیچ تفریحی نبود که انبوه مردم در آن شرکت نکنند. قطار و کشتی بخار و واگون بود که مردم را به اینجا و آنجا میکشید. رسم این جور بود، و مردم این جور زندگی میکردند. زنها چاقتر از مردها بودند. با چترهای آفتابی در مراسم حضور مییافتند. تابستان همه سفید میپوشیدند. راکتهای تنیس یقور بود وطبق راکتها بیضی شکل بود. غش کردن ی بسیار رایج بود. سیاه پوست وجود نداشت. مهاجر وجود نداشت. یکشنبه بعد از ظهر، بعد از ناهار پدر و مادر بهاتاق خواب میرفتند و در اتاق را پشت سرشان
درباره این سایت