یونیس گُنده۱

۱
یونیس بیست‌وهفت ساله بود و صدوچهارده کیلو وزن داشت. کمتر از یک قرن پیش شاید یک نقاش او را به عنوان مدل استخدام می‌کرد و او می‌توانست از این راه زندگی خود را بگذراند. امّا برعکس مجبور شده بود ماه‌های متوالی و خسته کننده دنبال کار بگردد، که در طی این مدت بی‌شک درِ یخچال قدیمی‌اش را بیش از حد معمول گشوده بود.
اغلب تصور می‌شود که زندگی آدم‌های چاق مقابل تلویزیون سپری می‌شود. همچنین خواندن مداوم نشریات عاشقانه را به آنان نسبت می‌دهند. امّا یونیس هرگز آنها را ورق هم نمی‌زد. او به ندرت سیب‌زمینی سرخ شدهٔ معروف را می‌خورد و از آن هم کمتر با نگاهی خیره، به صفحهٔ کوچک نورانی چشم می‌دوخت.
دورانی که دنبال کار می‌گشت هیچ بقالی از ترس اینکه یواشکی هر چیزی را که جلوی دستش بود، بخورد، تمایل نداشت او‌ را استخدام کند. یونیس عاقبت در یک گل فروشی کار پیدا کرد. قطعاً هیچ‌کس نمی‌توانست او را در حال چیدن سرخس‌ها یا شمعدانی‌ها و یا مزه‌مزه کردن رُزهای زرد تصور کند. امّا یونیس اسم گل‌ها را به طور کامل می‌دانست و صورت تُپلش بازتاب معصومیتی بود. صاحب مغازه احساس کرده بود که حضور جثهٔ بزرگ او در آنجا یک امتیاز محسوب خواهد شد.

_______________________________
1. Eunice énormément



داستان کوتاه یونیس گنده» نوشته‌ی آندرئا بلانکه
داستان اول از مجموعه داستان سفر به قلب ن امریکای لاتین (هجده داستان کوتاه از نویسندگان زنِ امریکای لاتین)
گردآوری: آگنس پوآریه
مترجم: کتایون شادمهر
ناشر: کتاب خورشید
نوبت چاپ: اول، بهار ۱۳۹۸

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها