دختر گفت: میتونم یکی از دستهامو واسه امشب در اختیارت بذارم.»
سپس دست راست خود را با دست چپ گرفت؛ آن را از محل اتصال به کتف قطع کرد و روی زانوی من گذاشت.
متشکرم.»
به دستی که روی زانویم بود، نگاه کردم. گرمای آن، کاملاً احساس میشد.
دختر لبخندی زد و گفت:
انگشتری که به انگشت دست چپمه، به انگشت دست راستم میکنم تا یادت بمونه که اون دست مال منه.»
سپس دست چپش را روی سینهام گذاشت و گفت:
خواهش میکنم، کمک کن.»
بیرون آوردن انگشتر از انگشت، برای او که یک دست بیشتر نداشت، مشکل بود.
انگشتر نامزدیه؟»
دختر گفت: نه، یادگار مادرمه.»
خانه خوبرویان خفته
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: رضا دادویی
ناشر: انتشارات آمه (با همکاری
انتشارات سبزان)
نوبت چاپ: یازدهم، ۱۳۹۷
درباره این سایت