در دشت به دنیا آمدم و غیر از آن چیزی نمی‌شناسم. برایم تعریف کرده‌اندکه، در حدود دوسالگی، خودم را نزدیک پنجره کشاندم تا تماشا کنم. آن فضای ساخته‌شده از بتون سیاه که لایه‌ء ضخیمی از قیر آن را پوشانده بود، با آن روشنیهای قرمزش که به دیوار می‌افتاد، ظاهراً در من اثر گذاشت. بااینهمه، می‌گویند که من بدون هیچ عکس‌العملی به آن نگاه کردم و بعد مثل یک خوابگرد از پنجره دور شدم: با چشمهای بسته.

ما در مربع ۸۳۷_ ۳۳۳_ ۴ شرق زندگی می‌کنیم. مربعها، با مرزهایی از خطوط زرد که زمین سیاهرنگ را تقسیم می‌کنند، ده کیلومتر مربع مساحت دارند. پس ما زیر چراغهایی که به فاصله‌های پنج متری در زمین قرار دارند، جای کافی برای گردش داریم. نورهای این چراغها روی هم افتاده‌اند تا در مربع ۸۳۷_۳۳۳_۴ شرق کوچکترین گوشه‌ای تاریک نماند، زیرا چنانکه همه می‌دانند، بدی در تاریکی خفته است.

ما یک خانه‌ء معمولی داریم با دیوارهای شفاف، تا چهار نفر ساکنان آن هیچگاه نتوانند خود را از چشم دیگری پنهان کنند. به‌این ترتیب تنهایی مغلوب می‌شود، زیرا چنانکه همه می‌دانند بدی در تنهایی خفته است.



میرا
نوشته‌ی کریستوفر فرانک
ترجمه‌ی لیلی گلستان
نوبت چاپ: اول، ۱۳۵۴
ناشر: امیرکبیر


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها